شما نمی دانید! درد دارد همه ی آن چیزها كه در بندمان كشیده است حرف دارند با فریادی خسته ولی خموش گاهی مجبور به سکوت می شویم گاهی هم فرقی نمی کند می دانید! درد دارد این زمانه بی اعتبار با دنیای وارونه خو ش خیالی هیچ وقت بر مدار مدارا نیست هرچه پاییز بیاید و باز بهار هیچ فرقی نمی کند باز همه ی آن چیزها درد دارد برزخی به خط استوا رنج می بافد مدام ما هم هی جرعه جرعه حسرت می نوشیم درد را که دیگر نمی توان نوشت می دانید! باز فراموش می شویم ....